کد مطلب:140296 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:110

واقعه روز هفتم محرم و بستن آب را عمر سعد ملعون بر اردوی کیوان شکوه
در كتاب قمقام آمده است كه آورده اند شبث بن ربعی ملعون در این ایام كه ابن زیاد لشگر به مدد و نصرت عمر سعد می فرستاد شبث بن ربعی تمارض كرده و به دارالامارة نمی رفت تا بلكه بدین ترتیب ابن زیاد او را از رفتن به كربلاء معاف دارد، ابن زیاد از كراهت داشتن وی با اطلاع شد بدو پیغام فرستاد كه از آنها مباش كه حقتعالی درباره ایشان فرموده: و اذا لقوا الذین آمنو قالوا آمنا و اذا خلوا الی شیاطینهم قالوا انا معكم انما نحن مستهزئون [1] .

اگر بر طریق اطاعت مستقیم باشی باید نزد ما آئی، شبث شبانگاه نزد عبیدالله آمد تا رنگ گونه او را نیك نتواند تمیز داد، ابن زیاد او را مرحبا گفته نزد خویش بنشانده گفت: می باید به كربلاء روی.

شبث قبول كرد، علی الصباح با هزار سوار روانه شد، از آن پس ابن زیاد نامه دیگر به عمر بن سعد نوشت و مضمون آن این بود:

اما بعد: حل بین الحسین و اصحابه و بین الماء فلایذ و قوامنه قطرة كما صنع بالتقی الزكی عثمان بن عفان


اما بعد از حمد و ثناء الهی، موظفی كه بین حسین و یارانش و بین آب حائل شوی و نگذاری حتی یك قطره از آب بچشند همان طوری كه نسبت به عثمان بن عفان این حركت را ایشان نمودند.

این نامه روز هفتم محرم الحرام بدست عمر بن سعد رسید در ساعت عمرو بن حجاج زبیدی را طلبید و پانصد سوار مسلح و مكمل بوی داد و او را موكل بر شریعه فرات كرد و دستور داد كه از آب كاملا مواظبت كرده و نگذارند از اردوی امام احدی یك قطره از آن خورده یا بردارد سپس حجاز به ابجر را خواست و بوی گفت: چهار هزار لشگر بردار و برو در وقت كار یاری عمرو بن حجاج كن.

آن ناپاك چهار هزار سوار برداشت و رو به نهر فرات برد لشگر مانند مور و ملخ كنار شریعه را گرفتند.

سپس ابن سعد نانجیب شبث را طلبید گفت: امیر از من دلگیر شده در نامه اش مرا توبیخ و سرزنش نموده باید برای رفع تهمت و بدست آوردن نام و نشان سه هزار لشگر برداری و كنار نهر فرات رفته با كمال ثبات شریعه را حفظ و حراست كنی.

شبث بن ربعی سه هزار مرد خون ریز سفاك را برداشت و با كوبیدن طبل و دهل خود را به كنار نهر رسانده و تمام اطراف آن را گرفتند و نمی گذارند پرنده ای به آن طرف پرواز نماید.

مؤلف گوید:

طبق این نقل هفت هزار و پانصد نفر موكل بر آب شده و بدین ترتیب در روز هفتم آب را بروی امام حسین علیه السلام و یارانش بستند.

بدیهی است كه آب مایه حیات بوده و بدون آن ادامه زندگی غیر ممكن است بویژه در هوای گرم و سوزان و بالاخص در سرزمین بی آب و علف آنهم برای اردوئی كه زنان و اطفال و شیرخوارگان در آن باشند از اینرو پس از بسته شدن آب


كار بر حضرت و اصحاب باوفا و اهل بیت گرامش سخت شد، اصحاب بطلب آب رفتند ولی دست تهی برگشتند لذا خاطرها آزرده و دلها شكسته و روانها پژمرده گشت، كم كم روز گذشت و پیوسته هوا گرمتر شد تا وقت زوال رسید و آفتاب روی دائره نصف النهار واقع شد و گرمی هوا به نهایت شدت خود رسید.

شعر



چه خورشید تابنده در نیم روز

باستاد در چاشت گاه تموز



شرر بیخت غربال زین پیر چرخ

بشد آتش افروزی آئین چرخ



صار الامر علی ان الكفرة الموكلین بالفرات یشوقونه الی الماء توبیخا له و استهزاء له.

تشنگی اصحاب و اعوان امام علیه السلام به جائی رسیده بود كه همه دیدها به سمت شریعه نگران بود و بی حیائی موكلین آب فرات به حدی رسیده بود كه جامها و ظرفها به زیر آب می زدند و به هوا می پاشیدند و صدای شر، شر آب را به گوش اهل اردوی امام علیه السلام می رسانده و پیوسته عربده می كشیدند: عجب آب شیرینی است، عجب آب خوشگواری است مثل شكم ماهی موج می زند... و از این قبیل سخنان استهزاءآمیز

تشنگان صحرای كربلاء را تشویق كرده و سرزنش می نمودند حتی برخی از آن ناپاكان به شخص شخیص امام علیه السلام توهین كرده و قلب مبارك آن جناب را می شكستند.

مرحوم مفید در ارشاد می نویسد:

نادی عبدالله بن حصین الازدی باعلی صوته: یا حسین الا تنظر الی الماء كانه كبد السماء و الله لا تذوقون منه قطرة واحدة حتی تموتوا عطشا.

فقال الحسین علیه السلام: اللهم اقتله عطشا و لا تغفر له ابدا

از جمله استهزاء كنندگان عبدالله بن حصین ازدی بود كه فریاد زد و با صدای


بسیار بلند گفت: ای حسین آیا به آب نمی نگری و نمی بینی كه مانند دل آسمان آبی است به خدا قسم كه قطره ای از آن نخواهی چشید تا از تشنگی همگی بمیرید.

دل امام علیه السلام از این سخن به درد آمد آهی كشید و سر به آسمان كرد و گفت:

اللهم اقتله عطشا و لا تغفر له ابدا.

خدایا او را تشنه از این دنیا ببر و هرگز او را نیامرز.

تیر دعاء به هدف استجابت اصابت كرد، حمید بن مسلم كه از تاریخ نگاران كربلاء است می گوید:

بعد از واقعه كربلاء آن ولد الزنا مبتلاء به مرضی شد كه از تشنگی به حالت مرگ افتاد، من به عیادت او رفتم دیدم پیوسته آب می خورد ولی تشنگی او برطرف نمی شود به حدی كه شكمش مانند مشگ پر می گردد بعد قی می كند دوباره تشنه می شود و باز می خورد تا حدی كه شكمش همچون مشگ پر می شود و بدنبال آن آب را قی می كند حال آن بد عاقبت بهمین منوال بود تا روح نحسش از كالبد ننگینش بیرون رفت و به اسفل السافلین جای گرفت بهر حال وقتی كار عطش در خیام امام علیه السلام و اصحاب سخت شد، اطفال و بانوان اظهار عجز و لابه كردند حضرت تبری بدست مبارك گرفتند از آن سوی خیمه اهل بیت عصمت و طهارت نوزده گام از طرف قبله فرا رفته سپس تبر را بر زمین زده چشمه آبی صاف و شیرین و گوارا بجوشید، امام علیه السلام و اهل بیت و اصحاب جملگی بنوشیدند و ظروف و مشگها را نیز پر آب كردند و پس از آن چشمه ناپدید شد و دیگر كسی آن را ندید جاسوسان این خبر را به ابن زیاد ناپاك رساندند وی نامه ای به عمر بن سعد ملعون نوشت و در آن بیان كرد كه شنیدم حسین چاه می كند و او و اصحابش از آب آن استفاده می نمایند به رسیدن نامه او را از این كار منع كن و بر وی سخت بگیر و نگذار آب بنوشند تا با لب تشنه از این دنیا روند.

پس از رسیدن این نامه عمر بن سعد مخذول كار را بر اردوی امام علیه السلام سخت


گرفت و لشگریانش شدیدا مراقب بودند كه از سپاه امام علیه السلام احدی قطره ای آب نیاشامد از اینرو رفته رفته كه آب در خیام و سراپرده ها نایاب گردید عطش اهل اردو به فزونی نهاد بطوریكه فریاد العطش العطش كودكان و شیون و زاری آنها هر شنونده ای را متأثر نموده بلكه از پا درمی آورد در چنین وقتی حضرت اباعبدالله علیه السلام به نقل محمد بن ابی طالب برادر عزیزش قمر بنی هاشم را طلبید سی سوار و بیست پیاده در اختیارش نهاد و بیست مشگ آب به ایشان داده و فرمودند بسلامت بروید شاید آبی برای تشنه كامان بیاورید.

اصحاب شبانه رفتند و در پیشاپیش ایشان نافع بن هلال بجلی علم به دوش گرفته حركت می كرد چون بنزدیك شریعه فرات رسیدند عمرو بن حجاج ناپاك فریاد زد: من انتم كیستید شما؟

نافع در جواب فرمود: من نافع بن هلال بجلی هستم

عمرو پرسید: برای چه آمده ای؟

فرمود: آمده ام تا از این آب بنوشم

عمرو گفت: بخور كه نوش باشد و گوارا.

نافع فرمود: كیف تأمرنی ان اشرب و الحسین بن علی و من معه یموتون عطشا

چطور به من می گوئی آب بیاشامم در حالی كه حسین بن علی علیهماالسلام و اصحابش از عطش مشرف به موت هستند نه بخدا من یك قطره آب ننوشم، هرگز این آب گوارا نیست.

عمرو نیك نگریست اصحاب را با مشگها دید كه آمده اند آب بردارند فقال:

صدقت و لكن امرنا بامر لابد ان تنتهی الیه گفت راست می گوئی و لكن ما را بر شریعه بخاطر این گماشته اند كه جرعه ای از این آب به حسین و اهل بیتش ندهیم.

نافع كه این سخن شنید برآشفت و بدون التفات به سخن او به پیادگان گفت وارد فرات شوند و آب بردارند و خود با سواران به مدافعه و مقابله با آن گروه كافر


پرداخت، پیادگان مشكها را پر آب كرده و از شریعه خارج شدند عمرو بن حجاج با آن سپاه كفر اثر حمله كردند حضرت عباس سلام الله علیه از طرفی و نافع بن هلال دلیر از جانب دیگر آنها را دفع كردند و در آن گیرودار نافع به یكی از مهاجمین زد و او را زخمدار نمود و چون آن مخذول زخم را اهمیت نداد و مراقبت نكرد رفته رفته زخم وسیع شد و در اثر رفتن خون بسیار از آن مردود به دارالبوار شتافت و اصحاب امام همگی به سلامت مراجعت كردند و پیادگان نیز با مشگهای آب به اردو بازگشتند.

در مقتل ابومخنف آمده:

فقاتلهم العباس و اصحابه، فقاتلوهم قتالا شدیدا، فقتل منهم رجالا كثیرا.

جناب عباس سلام الله علیه و یاران باوفایش با آن گروه كفرآئین پیكار سختی كرده و مردان بسیاری از آنها را به جهنم فرستادند

شعر



هلال و دلیران چو آشفته شیر

گشودند بازو بشمشیر و تیر



گشاده شد آن دهنه آب خورد

شه شیر دل نام یاران شمرد



محمد بن ابیطالب می گوید:

فكان قوم یقاتلون و قوم یملئون حتی ملئوها سپاه امام علیه السلام در آنجا به دو گروه تقسیم شدند:

1- گروهی مقاتله و جنگ می كردند

2- دسته ای دیگر مشگها را پر از آب می كردند.

شعر



دو نیمه شد آن لشگر تیز جنگ

یكی گشت سقا یكی مرد جنگ






یكی مشگ پر كرد بر دوش ماند

یكی خون ز حلقوم چون مشگ راند



شب تیره و تشنه و رود آب

بخوردن گرفتند یاران شتاب



گروهی به نوش و گروهی به جنگ

گروه دگر مشگها كرده تنگ



چنان گرم كردند بازار را

كه از كف ندادند هنجار را



برون آمدند از میان سپاه

سری جنگ جو و دلی رزم خواه



از آن پاسداران آب فرات

به پای پیاده بسی گشت مات



همان كشته آمد به تیغ سوار

از آن نابكاران بسی كینه وار



و لم یقتل من اصحاب الحسین علیه السلام احد و از اصحاب حضرت امام حسین علیه السلام هیچكدام كشته نشدند

ثم رجع القوم الی معسكرهم سپس اصحاب به اردوگاه بازگشتند.

فشرب الحسین و من كان معه پس امام حسین علیه السلام و تمام كسانی كه با آنحضرت بودند از اصحاب و بانوان و اطفال جملگی از آن آب نوشیدند.

و لذلك سمی العباس السقاء و بخاطر همین رشادت و آوردن آب به خیام بود كه به حضرت ابوالفضل علیه السلام لقب سقاء داده شد.


[1] سوره بقره آيه (14) .